بررسی سه امکان برای رسیدن به علم دینی
از علم جدید عبور خواهیم کرد؟
سه رهیافت در تعریف دانشی دیگر
همایش بینالمللی علم دینی با سخنرانی جناب آقای دکتر...، افزایش بودجه پژوهشی دانشگاههای کشور توسط مجلس شورای اسلامی، تاسیس بنیاد نخبگان، تاسیس پژوهشگاههایی برای تولید علم دینی و دهها رویداد از این دست به اخبار روزانه رسانهها بدل شده است اما برنامهریزان و سیاستگزاران این مناسبات علمی و فرهنگی روزمره، چه پیشفرضهایی را آگاه یا ناخودآگاه در ذهن خود داشتهاند؟ چرا سخن از «علمی دیگر» یا در زبان برخی «عالمی دیگر»، این همه فراگیر شده است؟
چنین اخباری حکایت از حرکت به سوی معرفت و دانشی است که اکنون در میان ما حضور ندارد و در نظر سیاستگذاران علمی، باید همه توان و ظرفیت دانشگاهها، حوزههای علمیه و مراکز پژوهشی و تحقیقاتی کشور در مسیر دستیابی بدان، «برانگیخته»، «فعال» و «جهتدهی» شود. این نگاه به یک نارضایتی از وضع موجود اشاره دارد و ناگزیر معتقد است «علم جدید» همان «علم دینی» نیست. در این میان، هستیشناسی «علم جدید» از نقاط روشنیبخشی است که معتقدان به «علم دینی» را در دستیابی به دانشی دیگر امیدوار ساخته است. واژه «علم جدید» در برابر «علم قدیم»، نه از دایرهالمعارفهای فارسی بلکه از نیا و ریشهای غربی به فرهنگ ما راه یافته است. هنوز هم نزد دایره واژگانی اذهان عمومی، واژه علم بر همه دانشهای از گذشته تا امروز اطلاق میشود. اما نزد اهل فلسفه «علم جدید» به دانش دورهی تاریخی خاصی اشاره دارد که تبار خود را به انقلاب کوپرنیکی در رنسانس میرساند: انقلابی در نگاه به انسان و جهان که باعث خلق دوران مدرن در زندگی انسانها شده و با سلطه تمدن غربی، رهآوردهای مثبت و منفی آن، سراسر جهان را فراگرفته است. امیدواری اینجاست که چنانچه اثبات شود ماهیت «علم جدید» از «علم قدیم» یا همان دانش پیش از رنسانس متفاوت باشد، پس امکان حضور گونههای دیگری از علم فراروی ما قرار دارد. با اثبات این گزاره، «علم دینی» به امکانی جدید و قابل جستجو بدل میشود و یگانگی «علم جدید» فرو میریزد.
پرسش از تفاوت «علم جدید» و «علم قدیم» به ذهن برخی فیلسوفان غربی نیز خلیده و معرکهای از آراء به راه انداخته است. مطالعه درباره امکان ظهور «علم»ها به جای یک علم واحد به سه رهیافت مختلف منجر شده است که هر یک چالشها و پرسشهای جدیدی را باعث شدهاند.
رهیافت اول: ویتگنشتاین، پیروان مکتب ادینبورا همچون باری بارنز(Bary Barnes) و دیوید بلور(David Bloor)، توماس کوهن فیلسوف علم و صاحب تئوری پارادایمهای علمی و برونو لاتور (Bruno Latour) و استیو وولگار (SteveWoolgar)جامعهشناسان علم معاصر با رویکردهای مختلف علم را امری اجتماعی توصیف کردهاند. وجود سنت ها و شیوه های زندگی متفاوت و احتمالا مستقل از یکدیگر به این نگاه انجامیده که هر گزاره معرفتی و هر دانشی باید تنها بر پایه معیارهای آن جامعه ارزیابی شود و نمیتوان پارادایمهای علمی مختلف را با یک دیگر مقایسه کرد. پیآمد این نگاه، هر جامعهی بشری بستر زایش علمی جدید است. دیوید بلور میگوید: « ریاضیات هنگامی به وجود می آید که انجام می شود، و به وجود می آید بدان گونه که انجام میشود... ریاضیات و منطق مجموعه ای از هنجارها هستند. منزلت هستی شناختی منطق و ریاضیات همانند منزلت یک نهاد است. آنها ماهیتا اجتماعی هستند.»[1] توماس کوهن نیز بر اجتماعی بودن دانش تاکید میورزد و در تبین انقلابهای علمی میگوید در دوره کاوشهای عادیِ علم که بر سر موضوعات بنیانی توافق وجود دارد، الگوهای مساله- راه حل ظریف تر، پیچیده تر، و مفصل تر می شوند. این دوره ای است که در آن علم، از آن جهت که الگوهای مقبول راه حل، تفصیل و بسط بیشتری مییابند، توسعه ای متراکم و انباشتی می یابد. هم چنین، دوره حساس پیش از انقلاب علمی، مشحون از اختلاف بر سر مفاهیم اساسی و گاه بر سر اصول موضوعه است. این دورهای است که در آن اندیشه ها و نظریههای مقبول هیچ تفصیل و بسط مهمی نمییابند. از نظر کوهن این دوره زمانی پایان می یابد که دانشمندان مفاهیم و نظریه های جدید را هر چه بیشتر و وسیع تر مقبول مییابند و نهایتا اجماعی ظهور میکند. در نگاه کوهن این اجماع دانشمندان و مقبولیت گزارههای جدید نزد آنان است که انقلاب علمی و زایش علمی جدید را رقم میزند. جلب حمایت به وسیله پارادایمهای جدید به دلیل برتری قابل اثبات آن ها نسبت به پارادایمهای قدیم نیست، بلکه از آن روست که دانشمندان از فرصت و امکانی دیگر برای ارایه تبیینی جدید استقبال میکنند.
برونو لاتور (Bruno Latour) و استیو وولگار (SteveWoolgar) پا را فراتر گذاشته و کار دانشمندان را پروژهای برای ساخت واقعیت نامیدهاند[2]. آنها فعالیتهای یک آزمایشگاه علمی را از منظر مردمشناسی (anthropology)مورد تحقیق قرار دادند و در کتاب خود با عنوان زندگی در آزمایشگاه: ساخت اجتماعی حقایق علمی (Laboratory Life: The Social Construction of Scientific Facts)میگویند علاقه خاص آنان به بررسی زندگی در آزمایشگاه، متوجه روشی است که با آن، فعالیتهای روزمره دانشمندان به ساخت حقایق منجر میشود. لاتور و وولگار آزمایشگاه را بهعنوان سیستمی برای ساخت حقایق توصیف میکنند و میگویند فعالیتهای علمی، فعالیتهایی درباره «طبیعت» نیستند بلکه نبردی بیامان برای ساخت واقعیت بهشمار میآیند.
رهیافت دوم: هری کالینز Harry Collins و ترور پینچ Trevor Pinch درکتاب چگونگی علم مدعی شدهاند هیچ معیار و میزانى که بتواند صدق، یا حتى صدق احتمالى نظریههاى علمى را اثبات، یا بهطور قطعى ابطال کند، وجود ندارد. نویسندگان کتاب، پرفسور هرى کالینز، استاد جامعهشناسى و رئیس مرکز علمشناسى در دانشگاه بَث انگلستان و ترور پینچ، استاد گروه علمشناسى و فنّاورىشناسى دانشگاه کُرنل امریکا این کتاب را اولینبار در سال 1993 و بار دوم در سال 1994 م منتشر کردهاند. پینچ و کالینز با آوردن مثالها و شواهدی از رخدادهای علمی جهان، بیان میکنند: «مثل همیشه، چیستى واقعیات طبیعت در چهارچوب استدلال انسانها تعیین مىشود.» به اعتقاد آنها داورى دربارهى فرجام آزمون یک نظریه، همواره امر سرراست و روشنى نیست. داورى دربارهى فرجام یک نظریه، برخلاف آنچه برخى فیلسوفان مىپندارند، صِرف بررسى پیشبینىهاى نظریه و نتایج آزمایشى نیست؛ تفسیر همواره حضور و دخول دارد. آنها در فصل آخر کتاب، به عنوان نتیجه اعلام میکنند: «پژوهشهاى موضوعى ما نشان مىدهد که هیچ منطق اکتشاف علمىاى وجود ندارد و یا اینکه اگر چنین منطقى وجود دارد، منطق زندگى روزمره است... تصادفى نیست آنهایى که احساسى یقینى از فهم و درک روش علمى دارند، به ندرت خودشان در خط مقدم علوم کار وکاوش کردهاند».[3] پیآمد این نگاه، علم به امری روانی فروکاهیده است و هیچ معیار جامعی برای بیان برتری نوعی از دانش بر نوعی دیگر وجود ندارد.
نسبیگرایی رهیافت اول و رهیافت دوم تصویری تیره از علم پیش رو میگذارد. فروکاست دانش به پدیدهای اجتماعی یا فردی، علم را به امری پسینی بدل میکند که برساخته اعتقادات فردی و اجتماعی دورههای مختلف تمدنی است و حقیقتی خارج از روان انسان و فرهنگ اجتماعی وجود ندارد.
رهیافت سوم: با تلاش هایدگر برای عبور از دعوای تاریخی میان سوژه و ابژه و تبدیل انسان و جهان به دازاین، مسالهای به نام «عالم»هایی که ما در آن زیست میکنیم مورد توجه اندیشنمدان قرار گرفت. علم در این منظر خود راههای جدید را میسازد و این راههای جدید را میپیماید. روش متحد با علم است و نمیتوان میان علم و روش آن جدایی افکند. علم مسبوق به یک وضع فکر و نظام عالمی است که در آن موجود در طرح و صورتی خاص بر پژوهنده آشکار میشود. آرون گورویچ میگوید: «ریاضی کردن (جهان و موجودات) هم ضرورتا به معنی پرده برداشتن از حقیقت موجودی نیست که تاکنون از چشم ما پنهان مانده بود، بلکه به عکس، معنی آن توفیق در ساختن عالمی است که باید بنا شود. علم این وظیفه را بر عهده میگیرد و در پرتو هدایت قاعدههایی که در کار روش دارد، از راه فرآیند پیچیده مثالی سازی (یا تمثل پردازی) و ریاضیسازی عالم خود را بنا میکند. عالمی که از این راه به دست میآید، محصول دستور کار و روش خاصی است. منسوجی از مفاهیم است که نباید آن را به جای واقعیت گرفت...»[4]
از این منظر علم جدید محصول نگاه ریاضیوار به هستی است. دکارت گفته است که عالم همان نیست که به چشم و تجربه هرکس میآید بلکه حقیقت آن چیزی است که به صورت ریاضی در نظر عالِم طبیعت آشکار میشود. دکتر داوری اردکانی مینویسد: «اگر برای ما امروزیها رئالسم علمی یک امر بدیهی یا مسلم به نظر میآید از آن روست که از قرن هفدهم تاکنون علوم بسط و پیشرفت داشته و مشکلی که آغازکنندگان راه پژوهش علمی و بنیانگذاران علم جدید داشتهاند اکنون دیگر مشکل نمینماید و چه بسا که کسانی آن را تلقی طبیعی و همیشگی بشر بدانند. ولی علم جدید روگرفتی از عالم طبیعت نیست بلکه در عالم خاص و در صورت ریاضی ظاهر شده است.»[5]
چنانچه از این منظر به مساله چگونگی پیدایش علم دینی پرداخته شود، علم دینی محصول «عالم دینی» معرفی خواهد شد. عالمی که در آن تعریف انسان و جهان در منظومهای دینی تعریف شده و بر جان افراد جامعه نشسته باشد. این نگاه از دام نسبیاندیشی میگریزد و علم را امری مقدم بر فرد و جامعه تعریف میکند.
[1] محمد پزشکی، مکتب ادینبورا و نظریه اجتماعی، به
نقل از
Bloor D. (1973/1)," Wittgenstein and Mannheim on the Sociology of
Mathematics", Studies in Histoey and Philosophy of Science, vol. 4,
no. 2, P:188&189،
[2] کیرک رابرت، تاملی درباره نسبیگرایی معرفتی، ترجمه: پیروز فطورچی، فصلنامه ذهن، تابستان 1381، شماره 10، ص112؛
[3] سعید زیباکلام، از چیستی علم به سوی چگونگی علم، فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره 34، بهار 1382؛
[4] آرون گورویچ، پدیدارشناس و فلسفه علم، ترجمه حسین معصومی همدانی، نشریه فرهنگ، ویژه پدیدارشناسی(1)، ص89؛
[5] رضا داوری اردکانی، درباره علم، انتشارات هرمس، چاپ اول، 1386، ص25؛
مشق های فلسفی در گریز از زندگی روزمره و خلوتکده ای نایاب برای اندیشیدن و فلسفه ورزیدن